وضع غذاپختنم دیدنی بود.براش فسنجون درست
کردم. چه فسنجونی! گردوها را درسته انداخته بودم
توخورشت! اون قدر رب زده بودم که سیاه شده بود.برنج هم شور شور!
نشست سرسفره.دل تو دلم نبود. غذاشو تا آخر خورد. بعد شروع کرد به شوخی کردن که:«چون قره قوروت دوس داری،به جای رب ،قره قوروت ریختی تو غذا!»
چند تا اسم هم برای غذام ساخت:ترشکی،فسنجون سیاه.
آخرش گفت:«خدا را شکر! دستت درد نکنه.»
----
به نقل از همسر شهید مهدی زین الدین
منبع:الگوی اخلاقی خانواده ص23