موضوع فلسفه

منطق دانان (یعنی علمای علم منطق) در فصل برهان از کتاب منطق گفته‌اند: «هرعلمی به موضوع واحدی نیازمند است که در آن علم از حالات مخصوص به آن موضوع (بهتعبیر منطق‌دانان، عوارض ذاتی موضوع)  بحثمی‌شود.
آنان می‌گویند: «موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه»[1].منظور از عوارض ذاتی، (در برابر عوارض غریب) محمولاتی هستند که بدون واسطه یا باواسطة امری مساوی با موضوع یا با واسطة امری اخص از موضوع بر آن حمل می‌شوند.قضایایی که از چنین محمولاتی تشکیل شده است مسائل آن علم را می‌سازند. اما اگرمحمولات با و اسطة امری اعم از موضوع بر موضوع حمل شوند عرض غریب محسوب شده سبب می‌شوندکه آن قضایا خارج از علم مورد بحث باشند.
البته این سخن آنان تنها در مورد علوم برهانی صادق است. یعنی علومی کهمسائلشان باید از راه برهان (به معنای دقیق کلمه) اثبات شود، نه علوم غیر برهانیاز قبیل علوم تجربی و علوم اعتباری (مثل فقه و حقوق و ادبیات و ...).
 آنان در این کلام خود سه ادعا کرده‌اندکه هر سة آنها نیز قابل اثبات است: اولاً هر علم برهانی موضوعی دارد. ثانیاً،موضوع هر علم برهانی واحد است. ثالثاً باید از حالات مختص به آن موضوع واحد بحثشود (از عوارض ذاتی موضوع بحث شود).
منظور از ادعای نخست آن است که هر علم برهانی در اطراف یک عنوان و مطلب مخصوصیصحبت می‌کند. مثلاً, علم حساب در مورد عدد و عهندسه در مورد شکل بحث می‌کند.
منظور از ادعای دوم آن است که هر علم برهانی تنها باید دربارة یک شئ گفتگوکند, نه بیشتر. به طوری که اگر آن علم بخواهد در مورد دو شئ (دو موضوع) گفتگو کند,تبدیل به دو علم خواهد شد, هرچند به یک نام خوانده شود. مانند: علم حساب و هندسهکه هردو تحت عنوان عام ریاضیات جمع می‌شوند ولی در حقیقت دو علم محسوب می‌گردند.
منظور از ادعای سوم آن است که اگر ما بخواهیم در علوم برهانی به گونه‌ای بحثکنیم که از محدودة آن علم خارج نشده و وارد حریم علوم دیگر نگردیم, تنها از حالاتمخصوص موضوع (از عوارض ذاتی موضوع) باید صحبت کنیم.
دلیل این مطلب هم خاصیت برهان است. یعنی به خاطر ویژگی برهان, اگر علمی برهانیباشد تنها باید از عوارض ذاتی موضوع آن بحث نمود اما اگر آن علم برهانی نبود نیازیبه این کار نیست. در منطق ثابت شده است که هر قضیة برهانی باید دارای چهار ویژگی«کلیت، دوام، ضروت و ذاتیت» باشد و گرنه برهان‌پذیر نیست. یعنی هر قضیة برهانیباید از لحاظ افراد کلی باشد و از لحاظ زمان دائمی باشد و همچنین ضرورت در صدقداشته باشد (هرچند ماده‌اش امکان باشد) و بالاخره محمول عرض ذاتی موضوع باشد. اگرقضیه‌ای یکی از این چهار ویژگی را نداشته باشد برهان‌پذیر نخواهد بود. زیرا برهان،قیاس منتج یقین است و یقین منطقی نیز با یقین روانشناختی متفاوت است. یقین منطقینسبت به یک قضیه عبارت است از حکم به ثبوت محمول برای موضوع و حکم بالقوه (قوةنزدیک به فعل) به محال بودن عدم ثبوت محمول برای موضوع. معنای این سخن آن است کهدر یقین منطقی علاوه برآنکه ثبوت صد در صد محمول برای موضوع را می‌پذیریم بایدمحال بودن عدم ثبوت محمول برای موضوع را هم بپذیریم وگرنه قضیة ما از برهانی بودنخارج می‌شود. حال با توجه به خاصیت یقین و لزوم یقینی بودن نتیجة برهان می‌گوییماگر قضیه‌‌ای یکی از ویژگی‌های چهارگانة مذکور را نداشته باشد احتمال عدم ثبوتمحمول برای موضوع در آن می‌رود و بنابراین یقین‌آور نخواهد بود. ضرورت عدم تخلفمحمول از موضوع در قضیة یقینی به این معناست که با آمدن موضوع، محمول ضرورتا بیایدو با رفتن موضوع محمول ضرورتا برود و این حالت تنها در صورتی امکان‌پذیر است کهمحمول عرض ذاتی موضوع باشد. زیرا اگر محمول با واسطة امری اعم از موضوع بر موضوعحمل شود معنایش آن است که در جایی که موضوع نیست ولی آن واسطة اعم وجود دارد محمولوجود دارد در حالی که همانطور که گفته شد در قضیة یقینی با رفتن موضوع محمول نیزباید برود. (مرحوم علامة طباطبایی (قده) مواردی که محمول با واسطة امری اخص ازموضوع بر موضوع حمل می‌شود را نیز از موارد عرض غریب دانسته‌اند که این قول برخلافقول مرحوم صدرالمتألهین در حاشیة حکمت الاشراق است[2]
اما دلیل آنکه وحدت یک علم برهانی به وحدت موضوع آن است این است که، به دلیلآن که وقتی ثابت شد که محمول در علوم برهانی عرض ذاتی موضوع است؛ زنجیره‌ایناگسستنی از موضوع و محمولات ذاتی‌اش ایجاد می‌شود که همین زنجیره علم واحد ما رامی‌سازد به طوری که اگر موضوع عوض شود عوارض ذاتی آن هم عوض خواهد شد و بنابراینزنجیرة دیگر و بنابراین علم جدیدی تشکیل خواهد شد. (البته این نکته جای تأمل داردکه همانطور که می‌دانیم وحدت با وجود مساوق است و اگر گفتیم علمی واحد است بایدبپذیریم که این علم با وحدتش در موطنی موجود است و اثبات این مطلب دشوار می‌نماید).
پس از روشن شدن مطلب فوق می‌گوییم که موضوع فلسفه (یعنی آن چیزی که در فلسفهاز عوارض ذاتی آن گفتگو می‌شود) «موجود بما هو موجود» است. با این توضیح که مازمانی دربارة موجودات خاصی بحث می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم که موجود اگر انسان باشددارای فلان خاصیت است یا موجود اگر گیاه باشد خواص چنین و چنان دارد. اما زمانیتنها دربارة حالات و خواص «موجود» به تنهایی (صرفنظر از اینکه چه موجودی است) بحثمی‌کنیم[3].کاملاً روشن است که در این صورت بحث ما کاملاً جنبة عمومی پیدا می‌کند و فراگیرخواهد شد و دیگر جنبة خاصی از هستی را در بر نمی‌گیرد. بلکه تمامی هستی را تحتپوشش در خواهد آورد.
پس به طور خلاصه موضوع بحثهای فلسفی موجود است آن هم از آن جهت که موجود است،نه از آن جهت که موجود بخصوصی است. یعنی موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است[4].
اما فایدة فلسفه، بدست آوردن قواعدی کلی برای تشخیص موجود از غیر موجود است.زیرا بسیار اتفاق می‌افتد که اموری را موجود می‌پنداریم ولی موجود نیستند (همچونغول یا بخت) و بسیار هم اتفاق می‌افتد که اموری را معدوم می‌دانیم و حال آنکهموجودند. علاوه بر این، اثبات موضوع بسیاری از علوم بر عهدة فلسفه است[5]




[1] .ملاصدرا/اسفار/ج1/ص30
[2] . رجوع کنید به:اسفار/ملاصدرا/ جلد اول/ص30/ پاورقی مرحوم علامة طباطبایی
[3]. من غیر عن یتخصصطبیعیاً او ریاضیاً
[4]. ملاصدرا/اسفار/ج1/ص28
[5] . علامهطباطبایی/نهایه الحکمه/ص3